رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

رایان یکی یه دونه ی مامان و بابا

شانزده ماهگی رایان خان

درود ... رایان خوشگلم شانزده ماهه شدنت مبارک عشق مامان   شانزده ماه شد!به همین زودی ! انگار همین دیروز بود که بهترین روز زندگی رو برامون رقم زدی و اومدی بغلمون و امروز شانزده ماه از اون روز میگذره و من سرشار از عشق داشتنت به خودم میبالم که تو را دارم! نمیدانی چه قدر داشتنت لذت بخشه نمیدانی! من و بابایی هر دو تامون تو رو عاشقانه دوست داریم آرزویی نداریم غیر از خوشبختیت ... پانزده ماهگیت گذشت و تو داری بزرگ میشی ... الان دیگه خیلی خوب حرفای ما رو متوجه میشی فقط نمیتونی بیان کنی ولی منظورتا میرسونی ... دستمونو میکشی میبری جایی که کار داری و این قدر اشاره میکنی تا بفهمیم چی میگی! دیشب سر میز شام نق نق میکردی و هی اشاره میکردی به یه ...
20 مهر 1392

این روزهای رایان

درود... انشالا که روزگار بر وفق مرادتان باشد.... و اما این روزهایت چگونه میگذرد رایانم؟!! کاش میدانستی شیرینیت به حدی است که مصرف قندمان به حداقل رسیده است! به حدی زندگیمان را زیبا کرده ای که قابل گفتن نیست ... خوب بزار برات تعریف کنم از خودت... الان که پشت مانیتور نشستم هی میای و دست منو میکشی و با خودت میبری و هر دفعه یه چیز رو بهانه میکنی یه بار در یه بار سنتور بابایی  یه بار هم جاروبرقی... و خلاصه تا میام برات بنویسم کلی سررشته از دستم درمیره!!! چند وقت پیش قطارت رو  که خاله پروانه برات خریده بود رو برات راه انداختم که بازی کنی! کلی خوشت اومد و کلی کیف کردی ولی زود جمعش کردم چون دیگه میخواستی مهندسیش بکنی و دل و رودشو بری...
13 مهر 1392

عزیز دل خاله خوش اومدی

و اما ساعت 2 بعداز ظهر امروز 10 مهر 91 محمد حسین نازنینم به دنیا اومد طبق اخبار واصله کوچولوی عزیزمون بسی خوشکل و بازیگوش تشریف دارن و نیومده دل همه رو برده جیگر خاله خدا رو شکر خاله ژاله هم خوبه و باهاش که صحبت کردم خیالم کلی راحت شد ... خیلی ناراحتم که هنوز ندیدمش ... امان از این راه!! ولی خودمو میرسونم بهش آخه محمد حسین نور چشمیه خاله سپیده است! الهی که فداش بشم... ... واما این هم عکس خوشگل من محمدحسین جونم که خاله پروانه در کمال خستگی و و با محبت تمام برام میل کرد خاله پروانه دستت درد نکنه ... رایان و محمدحسین خیلی کارا باید برات بکنند دست گلت درد نکنه ... *********محمد حسینم خوش اومدی عزیز دل خاله********** &...
10 مهر 1392

*محمد حسین نازنینم داره به دنیا میاد*

طبق آخرین خبرها محمد حسین جونم میخواد بیاد بغلمون.... دلم داره آتیش میگیره که پیششون نیست! آخه بابا داود امروز و فردا کلاس داره و از طرفی هم خودم بخوام برم رایان رو چی کار کنم!! ولی ایشالا صحیحی و سالم به دنیا بیاد و بریم زودتر روی ماهشو ببینیم ... جیگر خاله داری از پیش فرشته ها میای هممونو دعا کنیا خوشگلکم ... الهی خاله فدات بشه ... منتظر دیدنت هستم عسلم برای خاله ژاله دعا کنید که صحیح و سالم نی نی اش رو به دنیا بیاره ...
10 مهر 1392

پانزده ماهگی پسرم

درودی به رنگارنگی پاییز ... پسرکم پاییزت مبارک مامانی رو ببخشش که دیر به دیر برات مینویسه به حساب تنبلی نذار تمام وقتم دربست در اختیار توست البته فکر نکن دارم شکایت میکنم نه اصلا واقعا خدا رو شکر میکنم که تو رو دارم اونم تو که این قدر نازنینی الهی فدات بشم پسر خوب من ... از وقتی که میتونی راه بری دیگه راستی راستی وروجک شدی و همه جا میخوای بری برای همین از صبح که بیدار میشم باهات بازی میکنم تا شب که از خستگی خودت میای بغلم و گاهی با شیر گاهی هم بدون شیر خوردن و فقط از فرط خستگی میخوابی ... از اول مهر که ساعت ها جابجا شدن ساعت خواب ما هم فرق کرده ساعت 6 بیدار میشیم و با بابایی صبحونه میخوریم و بعد که بابایی میخواد بره سر...
3 مهر 1392

روزهای شیرین کنار پسرم

درود ایشالا که همه خوب و سلامت باشین.... رایان پسر خشکل مامان چه قدر که شیرین شدی تو الهی قربونت بشم خدا رو صدها هزا بار شکر که تو رو به ما داد ... این قد شیطون شدی که نگو و نپرس وروجک کوچولو قربونت بشم چند تا عکس میزارم برات تا ببینی که راستی راستی شیطون شدی: این جا با مامان جون آقاجون توی پارک سرسره سواری میکردی:   این جا توی حیاط خونمون با شلنگ بازی میکنی!! با چه مکافاتی بردمت توی خونه میخواستی هنوز توی حیاط چهار دست و پا بری و من میترسیدم که نکنه سرما بخوری!!!   این جا هم ماشین لباس شویی روشنه و شما هم مشغول تماشا:   و این جا هم سوار اسکیت بورد  پرهام شدی و کلی حال کردی!   دو سه روز هم هست ک...
10 ارديبهشت 1392
1